كوهنوردچ
تاريخ : یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, | 15:12 | نويسنده : بــــانو

داستان درباره کوهنوردي ست که مي خواست بلندترين قله را فتح کند .بالاخره

بعد از سالها آماده سازي خود، ماجراجو يي اش را آغاز کرد.اما از آنجايي که آوازه

فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.

او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به

بالا رفتن ادامه داد، تا اينکه هوا تاريک تاريک شد.

سياهي شب بر کوهها سايه افکنده بود وکوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه

جا تاريک بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .

در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت که پايش لغزيد و با شتاب

تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز

وحشتناکي حس مي کرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال

سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او

هجوم مي آورند.

ناگهان درست در لحظه اي که مرگ خود را نزديک مي ديد حس کرد طنابي که به

دور کمرش بسته شده ، او را به شدت مي کشد

ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود که او را نگه داشته بود و در آن

سکوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينکه فرياد بزند : خدايا کمکم کن ...

ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟

- خدايا نجاتم بده

- آيا يقين داري که مي توانم تو را نجات دهم ؟

- بله باور دارم که مي تواني

- پس طنابي را به کمرت بسته شده قطع کن ...

لحظه اي در سکوت سپري شد و کوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را

بچسبد .

فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند که جسد يخ زده کوهنوردي پيدا شده ... در

حالي که از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محکم چسبيده بودند ، فقط

چند قدم بالاتر از سطح زمين ...

 


 



نظرات شما عزیزان:

داداشت
ساعت19:31---24 بهمن 1392
عععععععععععععععععععااااااااااا اااااااااااااااللللللللللللللل لللللللييييييييييييييييي بود ككككككككككككككككككفففففففففففف فففف
كردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: