تاريخ : شنبه 8 شهريور 1393برچسب:, | 19:29 | نويسنده : بــــانو


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 7 شهريور 1393برچسب:, | 20:44 | نويسنده : بــــانو


نگاه کردن به این نقاشی ها زیبایی و تلخی های خود را دارد و بسیاری از دوست داران این نقاش با دیدن تصاویر پایانی بسیار ناراحت شده اند. آخرین نقاشی او برای سال 2000 است.

















برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 7 شهريور 1393برچسب:, | 12:20 | نويسنده : بــــانو

 

خدایا نمیدانی چه لذتی دارد که خدایی داشته باشی

به وسعت دستانی که هیچگاه از آسمان خالی برنمی گردند!


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 7 شهريور 1393برچسب:, | 8:21 | نويسنده : بــــانو

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر

وقتی دخترها چادری می شوند+ تصاویر


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 7 شهريور 1393برچسب:, | 7:58 | نويسنده : بــــانو

سلامممم

اميدوارم هميشه خوب و عالي باشيد!

روز دختر و تولدحضرت فاطمه معصومه(س)رو به همتون تبريك ميگم!!

يه تشكر بزرگ هم از خانوادممم

بابت سورپرازاي عاليشون!

خيلي دوستون دارم

خيلــــــي زياد

 


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 10:27 | نويسنده : بــــانو

 


برچسب‌ها:
تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, | 19:51 | نويسنده : بــــانو
 


از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! …

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می بردند.

هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می خورد. هر صفحه ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید.

این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید

این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.

بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!

خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره!؟خخخخ
موذی هم خودتونید=))


برچسب‌ها:
تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, | 2:31 | نويسنده : بــــانو


برچسب‌ها:
تاريخ : شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, | 6:4 | نويسنده : بــــانو


برچسب‌ها:
تاريخ : پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, | 10:3 | نويسنده : بــــانو


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد