خودكار قرمز
تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, | 19:35 | نويسنده : بــــانو

خودکارقرمز

همچین زدتوکمرم که آخم دراومد.مراقب خشمگین ومشکوک نگام کرد.سریع دستم روبردم بالاوگفتم:اجازه خانوم،میشه چیزی بخوریم؟

مراقب سرش روتکون دادوگفت((ایرادی نداره.))سریع یه شکلات ازتوجیبم دراوردم و باسروصدابازش کردم.بدن وسرم تقریبابه عقب مایل بودومبیناداشت زیرگوشم سوالایی روکه بلدنبودمیخوند.یهورفتم جلوکه باعث شددوباره حرصش روتوسط خودکارش روپشت من بخت برگشته خالی کنه.

درهمون حال چندنفردرحال بازکردن بسته های خوراکیشون بودن وسروصدای اونها باعث شده بودمبینا باخیال راحت سوالا رو برای من بخونه.جالب بودکه به خاطرسروصدای زیاد بسته های خوراکی مراقب دیگه چیزی نگفت وترجیح دادتوجهی نکنه.منم داشتم روی کاغذداخلی شکلاتم برای مبینا تندتندجواب مینوشتم که متوجه شدم مراقب داره نزدیک میشه

.باخودم گفتم :((ایندفعه فاتحه من خوندس.))

امادیدم مراقب راهشو کج کردورفت سمت نیمکتهای ردیف وسط.یه نفس ازروی آسودگی کشیدم ودستم روآروم ازپشتم به پای مبینازدم.مبیناسریع دستش روآوردنزدیک دستم وکاغذرو به آرومی براشت.درکمترازکسری ازثانیه زمزمه ی غرغرهاش بلندشد:((آخه اینم شدخط؟؟این خرچنگ قورباغه هارواگه بذاری جلوی آفتاب پشتک میزنن.باورکن.))

همون موقع مراقب داشت میرفت دم درکلاس تاحضوری بزنه.من هم فرصت رومناسب دیدم تابه مبیناجواب بدم.سرم روکج کردم وگفتم:((جنابعالی توانایی خوندن خط زیبای منونداری.خط من کاملا بی نقصه))همون موقع کارمراقب تموم شدورفت که بشینه پشت میز.

منم برگشتم وبرگم رودستم گرفتم ودوباره به عقب مایل شدم وزمزمه وارجواب هاروخوندم.مبیناهم میگفت:((عالیه..خوبه..آخ جون..و....))وقتی کارم تموم شدخورکارم روتوجیبم گذاشتم وبلند شدم وبه سمت میزمراقب رقتم.برگم روتحویل دادم روانه ی سالن شدم.توی سالن دم درایستادم که مبیناهم بیاد.

برگشتم سمت مبینا.داشت لبخندمیزد.ازبالای سرش دیدم مراقب داره باخودکارقرمزیه چیزی روبرگه ی زیردستش مینویسه.احساس کردم رنگم پرید.مبینا ردنگاهم رو دنبال کرد.تاوقتی برگرده مراقب خورکارش روروی میز گذاشت مبینا برگشت وباتعجب نگام کردم.

خواستم براش توضیح بدم که یکی بغل گوشم جیغ کشید:((خرسند...به چی بروبرنگاه میکنی؟؟؟؟بیابروببینم.))برگشتم ودیدم خانم ناظم داره بهم چشم غره میره.مبینا دستم روگرفت وباهم ازسالن خارج شدیم.....



نظرات شما عزیزان:

نـــــــفــــــس هـــــــــــســـــــتــــــــی
ساعت13:27---24 شهريور 1392
سلام ریحانه خانم از وبت خییییییییلی خوشم اومد با تبادل لینک موافقم بهم سر بزنی خوشحال میشم

مبینا جووون
ساعت21:07---19 شهريور 1392
عاااالی بود ریحانه جووون
ممنون گلم،داستان نوشته ي خودم بود!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: